جايزه 5هزار
توماني عضويت سيستم درآمدزاي
فروتل
جايزه 5هزار
توماني عضويت سيستم درآمدزاي
فروتل
پاداش عضويت در سيستم سبز
درآمد فروتلي

آیا به جبهه راه سبز امید می پیوندید؟

۱۳۸۸ آذر ۱۸, چهارشنبه

دسته عزاداری حسینیه ی اعظم زنجان(بزرگترین اجتماع مردمی در جهان)

دسته ی حسینیه اعظم زنجان که دو سال پیش به عنوان بزرگترین اجتماع مردمی در جهان شناخته شد  در عصر روز 8 محرم از حسینیه اعظم زنجان به سمت امام زاده سید ابراهیم این شهرحرکت کرده و در مسیر خود با اجتماع بیش از 300 هزار نفری مردم همراهی میشود و این مراسم هر ساله به صورت زنده از شبکه های خبر ،سه و دوی صدا و سیمای غیر ملی و شبکه محلی استان پخش می شود وهر ساله دارای مهمانان بی شماری از سراسر جهان میباشد که بهترین زمان برای نشان دادن اعتراض به وضع موجود می باشد.در این مراسم جمعیت به اندازه ای می باشد که هیچ گونه نیروی نظامی قادر به برخورد با انبوه جمعیت نمی باشد و هرساله با تدابیر شدید امنیتی برگزار میشود . شماهم به ما بپیوندید.(اعتراض سبز با پرچم های حسینی سبز رنگ)  

۱۳۸۸ آبان ۲۹, جمعه

بازگویی یک خاطره:امنیتی که در درون زندان باشد، امنیت نیست، بلکه تباهی است


اطلاع رسانی وظیفه تک تک جنبش سبز است.این مطلب از صفحه فیس بوک خانم رهنورد به نقل از گروه انقلاب سبز است:

انتشار این نامه به معنی تایید تمامی مندرجات آن نیست، اما پس از خواندن آن به این نتیجه رسیدیم که بهتر است آن را با اعضای گروه به اشتراک بگذاریم.




برگی از خاطرات یک کهریزکی!

من هرگز در کهریزک نبوده ام، هرگز در تظاهرات بعد از انتخابات هم شرکت نکرده ام، هرگز بازداشت نشده ام، شاید فکر کنید که این تیتر انحرافی را برای نامه ام انتخاب کردم تا شما را وادار کنم از روی کنجکاوی آن را بخوانید. اما با این حال، مدتی است که خودم را یک بازداشت شده در کهریزک میدانم و همپای نجات یافتگان از آن زندان جهنمی کابوس میبینم و زجر میکشم و اگر حوصله کنید و این نوشتار را تا آخر بخوانید، علت این احساس مرا کاملا درک خواهید کرد و خواهید دانست که چرا مدتی است که خودم را همچون یکی از بازداشت شدگان در کهریزک میشناسم. تقاضا دارم حوصله کنید و این برگ از دفتر خاطرات مرا که متعلق به سالهای آغازین دهه 1370 است، بخوانید. باید اشاره کنم که چیزی که در زیر میخوانید، گزارش یا خاطره ای است از واقعه ای که در آن سالها، برای من و خانواده ام رخ داده است و چند روز پیش، در اثر یک تغییر و تحول، ناخواسته مرا به خواندن خود فراخواند و پس از چند روز درگیری ذهنی، دیدم که اگر آن را برای کسی بازگو نکنم، باری بر وجدانم تا ابد خواهد ماند. همین طور شد که این داستان را برای یکی از دوستانم که از قبل از انتخابات، فعالیت میکرده و هنوز هم به فعالیت در جنبش سبز ادامه میدهد بازگو کردم و حاصل آن اکنون و به واسطه آن دوست، در اختیار شماست.



اما آن خاطره که با اندکی تغییر برایتان نقل میکنم:



اوایل دهه 70 بود و دوران موسوم به سازندگی، جشن تولدی برای برادر کوچکم گرفته بودیم که وارد ششمین سال زندگی خود میشد و قرار بود به زودی به مدرسه برود. همه فامیل دور هم جمع شده بودیم و قرار بود شب جمعه ای شاد، در محیطی خانوادگی دور هم داشته باشیم. شام و کیک و بچه ها و بزرگترهای فامیل و خانمها در مطبخ و ... خلاصه همه اسباب نشاط جور بود. نشستیم و گفتیم و خوردیم و خندیدیم تا این که به زمان فوت کردن شمع و اهدای کادو رسیدیم. شمع ها یک به یک روشن شدند و همه عین بچه های مهد کودکی منتظر فوت کردن کیک و شش ساله شدن برادرم بودیم. همه شاد بودیم و به فکر آینده درخشان خود بودیم. من که سالهای آخر دبیرستان بودم، همه اش دور و بر بچه های کنکوری و دانشجوی فامیل پرسه میزدم و آنها را در مورد رشته های دانشگاهی پولساز و آینده دار سوال پیچ میکردم.



دختر دایی ام که یک پشت کنکوری کلاسیک بود، آرام و قرار نداشت که شمع ها فوت شوند و کادو ها داده شوند تا او فورا برگردد سر درس و مشق اش، مادرش به او افتخار میکرد و همه میدانستیم که در یکی از بهترین دانشگاه های کشور قبول خواهد شد، به همین دلیل میگفتیم که یک امشب را با ما بگذران و این قدر فکر درس و مشق نباش. همه خوشحال بودیم، چون که جنگ، موشکباران، قحطی و همه دردسرها تمام شده بود و به ما گفته شده بود که بعد از هشت سال آتش و خون، پیروز شده ایم و باید خوشحال باشیم. همه غرق امید و آرزو بودیم، تحصیل در رشته پزشکی یا عمران و مکانیک در کشوری که در حال سازندگی و توسعه بود، آینده ای رنگی و لبریز از آرزوهای برآورده شده را پیش چشم مان باز میکرد و همه بر این باور بودیم که پس از یک دهه شعار و جنگ و انقلاب و دردسرهای دیگر، اکنون وقت عمل به وعده های رنگارنگی که به خاطرش کلی آدم کشته و اسیر و زخمی شده بود، فرا میرسد و ما به زودی در اوج قله های ثروت و مکنت و افتخار قرار میگریم و غرب که آخرت را به دنیا فروخته است، غبطه ما را خواهد خورد. همه مهندسان و فیزیکدانان و فیلسوفان غربی برای دیدن ایران اسلامی و دستاوردهای شگفتش صف خواهند کشید و دانشگاه های اسلامی ایران، ابن سینا ها، فارابی ها، رازی ها، خوارزمی ها و خیام های جدید ایرانی را به دنیا معرفی خواهد کرد. به زودی کتابهای پزشکی و فلسفی نویسندگان ایرانی به زبانهای غربی ترجمه میشوند و در دانشگاه های غربی تدریس میشوند تا همه بدانند که هنر نزد ایرانیان است و بس.



ما واقعا فکر میکردیم که به زودی، در یک چشم به هم زدن، پس از قبولی در کنکور و ورود به دانشگاه، در مسیر علم و صنعت و سازندگی و پیشرفتهای فنی و علمی و فلسفی قرار میگیریم و در عین حالی که پیشرفت فنی میکنیم و دنیایمان آباد میشود، دین و معرفت و آخرت مان هم به شدت رشد میکنند و در گزارشهای هر دوشنبه شب مهندس حبیبی در شبکه یک، شاهد مجموعه ای از پیشرفتها در جهات گوناگون خواهیم بود. با همین افکار بود که خانه هایمان رنگی نو به خود گرفته بود و روزگار سیاه و سفید جنگ، همراه با تلویزیونهای رنگی فینگرتاچ پارس (ساخت ایران) رنگ آمیزی میشد. ما محصولات ساخت وطن را همراه با برنامه های مذهبی و نصیحت و ارشادهای روحانیان حکومتی از دو کانال تلویزیونی دریافت و مصرف میکردیم، و مطمئن بودیم که در یک چشم به هم زدن، در راس کاروان بشریت قرار میگیریم و جهانیان در برابر ما سر تعظیم فرود می آورند. ما این چیزها را باور داشتیم و با این باور ها واقعا خوش بودیم ...



در همین فضای فکری بودیم که پس از گذشت ده سال از انقلاب، خانواده های سنتی و مسجد برویی مثل ما، نونوار کرده بودیم و فقط برای بچه های کوچک خانواده، این مائده های دهه شصت و فرزندان انقلاب اسلامی، جشن تولد میگرفتیم. برای ما که شناسنامه هایمان هنوز منقش به نشان شیر و خورشید بود، این سوسول بازی ها حرام بود و به همین دلیل بود که ما بیشتر از بچه ها از دیدن کیک خامه ای و شمع تولد حسی آمیخته از ذوق زدگی و وحشت! را تجربه میکردیم. بچه فکر بازی خودش بود، اما جشن تولد برای ما مثل یک دنیای جدید بود، یک دیزنی لند، یا چیزی شبیه به آن بود که تنها جایی بود که یک عده آدم دور هم جمع میشدند و شعار نمیدادند، گریه نمیکردند و برای یک نفر در آن سوی عالم طلب مرگ نمیکردند. شاید این چیزها برای نسل های امروزی، برای بچه های بلوتوث باز و یوتوب کار، عجیب به نظر برسد، اما آن روزها که هنوز بیشتر خانه ها یک گوشی تلفن آنالوگ داشتند، دوربین فیلمبرداری شخصی همان قدر شور آفرین و خلسه آور بود که امروز بخواهید به یک جوان 18 ساله بگویید قرار است در هالیوود نقش اول یک فیلم آمریکایی را ایفا کند. گاهی اوقات فیلمهای تبدیل شده و به جا مانده از آن روزها را که تماشا میکنم، حسی عجیب و غیر قابل بیان در من ایجاد میشود. اولین چیزی که جلب توجه میکند، کاهش مردان دارای سبیل نسبت به گذشته است، اما من که آن روزها هنوز سبیل نداشتم، از وسعت شلوارهای قدیمی ام در شگفت میشوم و با خود فکر میکنم که چطور در آن پوشش پارچه ای سه چهار متری فعالیتهای روزمره زندگی را انجام میدادم.



بگذریم، دوربین فیلمبرداری که کانون توجه جشن تولد بود و یکی از اعضای فامیل که با آوردن آن، از دادن کادو معاف شده بود، روشن شد. همه دستپاچه بودیم و نگران این که چطور در دوربین منعکس میشویم. وقتی دوربین به سمت ما آمد چطور باشیم و به کجا نگاه کنیم. به هر حال مرحله اصلی جشن فرا رسید و کیک و شمع آماده شد. به ابتکار یکی از بچه های شیطون و بازیگوش فامیل یک ضبط صوت آیوا هم جمع و جور شده بود و قرار بود فقط آهنگ «تولدت مبارک» را پخش کند. آن روزها موسیقی مجاز فقط سرودهای جنگی و انقلابی و ضد امپریالیستی بود و به جز آنها نهایتا جز نوحه های آهنگران و کویتی پور چیز دیگری نبود. همه چیز، هر صدایی، هر سازی ممنوع بود و ما صادقانه فکر میکردیم این ممنوعیت ها و محرومیت ها برای رسیدن به همان قله های علم و معرفت لازم است و ما تنها کشوری هستیم که حوزه و دانشگاه در آن به وحدت رسیده اند و علم در کنار دین به بشریت خدمت میکند. به هر حال ضبط صوت سیاه رنگ و بزرگ آیوا آماده شد و به جای یک نوار، چند نوار کاست دیگر هم علاوه بر تولدت مبارک رو شدند. پدر و دایی بزرگم که پدرسالارهای خانواده بودند، ابتدا زیر همه چیز زدند و گفتند این اسباب فساد را جمع کنید... اما با پادرمیانی چند تا از مامان ها و عشوه و ناز و نیاز دختر بچه ها، خلاصه توافقی حاصل شد که به غیر از آهنگ تولدت مبارک، یکی دو آهنگ ممنوعه هم پخش شود اما به دو شرط: اول این که هیچ کس (حتی بچه های زیر 10 سال) رقص یا حرکتی شبیه به آن انجام ندهند و فقط کف بزنند و دیگر این که فقط آهنگهایی پخش شوند که خواننده آنها مرد باشد. یادم هست یکی از آنها شهرام شب پره بود، اندی هم بود، که با هزار ترس و لرز اجازه پخش پیدا کرده بودند.



در همین گیر و دار آماده کردن مراسم بودیم که دایی بزرگ مرا احضار کرد: بیا این سوئیچ رو بگیر و برو پایین کادویی داداشت رو از توی صندوق عقب بردار بیار بالا، من یادم رفت بیارم. من هم که عاشق سوئیچ بودم، فورا آن را قاپیدم و به سمت درب منزل حرکت کردم. اما به محض گشودن در، ناگهان حدود 15 تا 20 مرد جوان و کم سن و سال را پشت در دیدم که فال گوش ایستاده بودند. همه شان ریش داشتند و لباسهای درب و داغانی به تن داشتند و یکی دو تا که بزرگتر بودند بیسیم هم داشتند. چند لحظه ای در سکوت به چشم های وحشت زده یکدیگر زل زدیم، هیچ کس حرفی نمیزد، نه من، نه آنها. پشت سر من صدای سوت و کف می آمد و از پشت سر آنها یک نفر که به نظر مسن تر میرسید، بی سیم اش را یک کم بالا آورد و بدون این که حتی یک کلمه حرف بزند، راه خود را از میان آنها گشود و من را کنار زد و با کفش به درون منزل رفت. بقیه هم بدون این که یک کلمه با من یا با یکدیگر حرفی بزنند دنبال او حرکت کردند و من در برابر آن جثه های عظیم و ریش های بلند و پاهایی که بعضی شان در پوتین بودند و دستهایی که چماق یا بی سیم حمل میکردند، مانند حشره کوچک و بی نامی بودم که در مسیر مهاجرت یک گله بوفالو و زیر سم های آنان قرار گرفته بود.



به جز دو نفر که بیرون ماندند، بقیه با کفش یا پوتین به داخل منزل ریختند.



صدای جیغ خانمها بلند شد. به داخل که برگشتم، دیدم همه خانمها به طرف طبقه بالا میدوند و بچه ها گریه میکنند و یک نفر هم ضبط صوت آیوا را فورا از برق کشید. آنها، طوری که انگار با نقشه عمل میکردند، به چند گروه تقسیم شدند: یک نفر رفت سراغ ضبط صوت، دو نفر سراغ دوربین و بقیه هم اول در اطراف پذیرایی موضع گرفتند و بعد شروع کردند به بررسی و بو کشیدن لیوانها. مردی که اول از همه وارد منزل شده بود، پرسید صاحب این خانه کیست؟ و پدرم که دایی بزرگ و مادرم از پشت همراهی اش میکردند بدون این که حرفی بزند، چند قدم برداشت و رفت نزدیک آن مرد. گفتگوی بین آن دو آغاز شد و پس از چند لحظه که شوک اولیه ما برطرف شد، همه جای پذیرایی یکی از اعضای فامیل با یکی از آنها به آرامی و ملتمسانه صحبت میکرد. آن فامیل مان که دوربین خود را آورده بود از همه نگران تر بود و فورا آمد کنار پدرم ایستاد. دوربین دست آنها بود و داشتند وارسی اش میکردند. در همین بین، صدای جیغی از طبقه بالا بلند شد.



من اول از همه به دنبال علت رفتم. دختر دایی ام غش کرده بود، چون چند ثانیه از او فیلمبرداری شده بود و او که تمام آینده درخشان علمی اش را بر باد رفته میدید، دچار تشنج شده و غش کرده بود! حق هم داشت، سالها بدون اینکه اعتقادی داشته باشد، عضو بسیج خواهران محله شده بود و در همه مراسم و اعیاد مذهبی، چند ساعت را در مسجد محل میگذراند. میگفت که این کار، مخصوصا برای دخترها لازم است و گرنه اداره ای به نام گزینش هست که اگر گزارش نامطلوبی از مسجد محل دریافت کند، دانشجو را با هر رتبه ای، مردود میکنند. او از وقتی که به سن قانونی رسیده بود، بدون اینکه هیچ شناخت یا علاقه ای از مسائل سیاسی داشته باشد، برای دریافت مهر انتخابات بر شناسنامه، در همه انتخابات شرکت کرده بود. دختر دایی ام آنقدر علاقه مند به ادامه تحصیل و قبولی در دانشگاه بود که از سالها قبل، هر وقت با برادر بزرگش دعوا میکرد، برای نفرین از خدا میخواست که او در جبهه شهید شود تا هم از شر او و دخالتهایش راحت شود و هم اینکه قبولی اش در دانشگاه تضمین شود. اما او اکنون تمام زحمات و تمام آینده خود را فنا شده میدید. او وضعیت دشواری داشت، چون که اگر در هر دانشگاهی به جز یکی از دانشگاه های دولتی تهران قبول میشد، دایی ام اجازه رفتن به یک شهر دیگر را به او نمیداد.



وضعیت لحظه به لحظه بغرنج تر میشد. دایی بزرگم که تا آن لحظه ساکت بود، شروع به فریاد زدن کرد. هم نگران دخترش بود و میخواست که هرچه زودتر او را به درمانگاه برساند، هم اینکه نمیخواست در آن لحظه بحرانی، موقعیت را ترک کند، چون که سعی داشت به هر ترتیبی که شده، فیلم را از دست مهاجمان خارج کند، حتی به قیمت درگیری و شکستن دوربین. خلاصه تصمیم بر این شد که دایی دیگرم، برادرزاده اش را به درمانگاه ببرد. اما ماجرا هنوز ادامه داشت، چون مهاجمان گفتند که یکی از ما هم باید همراه شما بیاید، چون این خانم بازداشت است و ممکن است به همین ترتیب از صحنه جرم فرار کند. خلاصه با پادرمیانی پدرم و با مشاهده عصبانیت دایی، اجازه دادند که آن دو نفر بدون همراه از منزل خارج شوند.



در درون خانه، هنوز وضعیت بحرانی بود. ابتدا بی سیم زدند و قرار شد همه را در یک مینی بوس آبی رنگ به بازداشتگاه ببرند. پدرم وقتی خواست با رئیس مهاجمان صحبت کند، با سرزنش او مواجه شد که شما با این سن و سال و ظاهر محترم و متشخص و همسر محجبه، چطور اجازه دادید چنین مجلس فسادی در منزل تان دایر شود؟! پدرم که نمیتوانست جلوی ما از آنها عذرخواهی کند، سکوت کرد و در منزل خودش سر به زیر انداخت. مادرم تا خواست حرفی بزند و بگوید که این یک مجلس خانوادگی و تولد یک بچه شش ساله است، با نهیب رئیس مواجه شد که شما تا زمانی که آقای تان اینجاست بهتر است ساکت باشید و حرفی نزنید. من پدر و مادرم را میدیدم که نمیتوانستند به صورت یکدیگر نگاه کنند، آنها به یکدیگر نگاه نمیکردند و به همین دلیل نمیتوانستند مثل سایر وقتها با ایما و اشاره، یا با حرکت چشم، حرکت بعدی خود را با هم هماهنگ کنند. هر دو عصبی شده بودند و دایی بزرگ هم داشت به مرز انفجار میرسید. اما همزمان با این جر و بحث ها، چند تا از بستگان بازاری که کس و کار زیاد داشتند، به نوبت شروع کردند به تلفن کردن. آنها به افرادی تلفن میزدند و شماره تلفن شخص دیگری را میخواستند یا این که به کسی تلفن میزدند و حرفهایی در مورد بازار و مسجد در میان شان رد و بدل میشد. بی سیم صدایی کرد و رئیس مهاجمان که با کفش در میان ما و در منزل ما بود به آن طرف بیسیم گفت درست میفرمایید حاج آقا اما اینجا مجلس منکرات بر پا بوده و آثار فساد در اینجا کشف شده است (منظورش همان ضبط صوت و دوربین بود و لیوانها بوی نامطلوبی نمیدادند).



در حضور مادر محجبه ام که سالها انواع نماز شب و وحشت و شکر به جا می آورد، به پدرم میگفتند که مجلس فساد برپا کرده است و من، سالها زمان لازم بود تا بفهمم پدرم در آن لحظه چه حس و حالی را تجربه میکرد.

احتمالا به خاطر تلفن ها و بی سیم هایی که صورت گرفته بود، قرار شد پدرم، دایی، و یکی از همان بستگان که تلفن میکرد، همراه با رئیس مهاجمان به یک اتاق دربسته بروند و مذاکره کنند. مهاجمان که تمام این مدت با کفش در درون پذیرایی بودند، با اشاره رئیس خود از خانه خارج شدند، اما در عین حال دوربین، فیلم درون آن و نوارکاست ها را با خود بردند.



نمیخواهم به وقایع بعدی اشاره کنم، اما همین قدر بگویم که کار پدرم به دادگاه نکشید، اما دوربین فیلمبرداری برای همیشه مصادره شد و صاحبش هم چند بار مورد بازجویی و دادگاهی قرار گرفت که مخارج دوربین و سایر مخارج جانبی، با اکراهی دوجانبه از سوی پدرم پرداخت شد. البته همان شب توانستیم فیلم را نجات بدهیم. دختر دایی ام هم از درمانگاه ترخیص شد و چند ماه بعد با رتبه ای خوب در دانشگاه قبول شد، اما چند سال بعد وقتی که فوق لیسانس قبول شد و کاری پیدا کرد، از خانواده طرد شد و بعد از گرفتن فوق لیسانس و دکترا، در حالی که هنوز مجرد بود برای همیشه به یک کشور خارجی مهاجرت کرد. مدتها بعد، زمانی که احساس کردم میتوانم با پدر در مورد آن شب صحبت کنم، با توجه به مطالبی که در کتاب دانش اجتماعی مدرسه خوانده بودم، از او سوال کردم، آنها که برای ورود به منزل ما حکم نداشتند، چرا ما که تعدادمان از آنها بیشتر بود آنها را با زور از خانه بیرون نکردیم؟ پوزخند تلخی زد و گفت تا همان جا، ما مفسد فی الارض بودیم و اگر حاج آقا ... و حاج آقا ... پادرمیانی نمیکردند، میتوانستند ما را به زندان محکوم کنند، حالا اگر برای بیرون کردن آنها از خانه، دست به خشونت میزدیم یا با آنها درگیر میشدیم، میتوانستند ما را محارب هم بنامند و اعدام هم بکنند. او به من گفت برای سلامت گذشتن از همان مهلکه هم چقدر خرج روی دستش مانده بود و تا چند ماه مخارج همان مهاجمان را پرداخت کرده بود. مهاجمانی که مطمئنا شبهای جمعه دیگر، به خرج پدرم و حاج آقا ... به خانه های دیگری حمله کرده بودند و انسانهای دیگری مانند ما را مورد آزار و اذیت قرار داده بودند.



حالا سالها از آن ماجرا میگذرد و من هیچ چیز را فراموش نکرده ام، هرچند سعی میکنم از آن مهاجمان متنفر نباشم. از پدرم هم متنفر نیستم، او در آن لحظه شاید درست ترین تصمیم را گرفت و سعی کرد که قبل از هرچیز خانواده خود را از خطر نجات دهد. اما از خودم شرمنده ام، چرا که تجربه تلخ پدرم را تکرار کرده ام. من در تمام این سالها فقط به فکر نجات خودم بودم. انگار از جامعه ای که در آن لحظه از من و خانواده ام دفاع نکرد دلخوری دارم. شاید دیگران را مقصر سانحه ای میدانم که در اوج دوران نوجوانی برای من اتفاق افتاد و به روح و روانم لطمه زد. به همین دلیل سعی کردم خودم را درگیر درد و رنج دیگران نکنم و فقط به رفاه خود و خانواده ام فکر کنم، به چیزی فکر کنم که ظاهرا مسئولیت خانوادگی من است و من باید به تنهایی و به دور از دیگران، آن را بر عهده بگیرم تا امنیت خود و افراد تحت مسئولیتم به خطر نیفتد. من در تمام این سالها با همان تفکر به اصطلاح سازندگی تلاش کردم که خود را به لحاظ مالی آسیب ناپذیر کنم، تا بتوانم حریم خصوصی خود را سالی چند بار در خارج از کشور محترم نگه دارم. سعی کردم خانه ای در بهترین منطقه شهر و ویلایی خصوصی در شمال دست و پا کنم تا همسایه ای نداشته باشم که زندگی من کامش را تلخ کند و او به جایی تلفن بزند. سعی کردم حساب بانکی اطمینان بخشی داشته باشم تا اگر روزی گرفتار مهاجمان شدم، بتوانم با پیشنهادی وسوسه انگیز خودم را از مهلکه نجات دهم.



من سالها با ترسی زندگی کردم که از همان دوران جنگ و دوران به اصطلاح طلایی سازندگی در عمیق ترین لایه های شخصیتم جا خوش کرده بود. و حالا دیدن خیل مردمانی که آن ترس را به هیچ گرفته اند، برای من دردناک است. باور این که تمام حساب و کتاب هایم در این سالها اشتباه بوده است، برایم دردناک است. انگار تازه فهمیده ام که در تمام این سالها زندانی ترس خودم بودم. انگار که همیشه در کهریزک بوده ام، در کهریزک به دنیا آمده ام و آن قدر به این کهریزک بزرگ عادت کرده ام که دیگر مانند ماهی در آب، از اتمسفری که تمام فضای اطراف جسم و روحم را احاطه کرده است، بی خبرم. من با دیدن دختری که گلوله یک مهاجم سینه اش را شکافت ترسیدم! اول ترسیدم و بعد فکر کردم که او مرد ولی من هنوز زنده ام و نفس میکشم، او زندگی اش تباه شد ولی من هنوز آینده دارم. دیگران هم یا این موضوع را میفهمند و بر سر عقل می آیند، یا مثل او زندگی شان تباه میشود، اصلا به من چه؟!



در همین چند ماه بعد از انتخابات بود که در بحث های سیاسی که با دوست هوادار جنبش سبزم داشتم، او با حرارت از مسئله ای به نام همدلی با من صحبت میکرد. او میگفت که افرادی که از جامعه خود سرخورده یا ناراضی هستند، با مشاهده درد و رنج دیگران هیچ احساس همدردی در آنها بیدار نمیشود، اما افراد موفق و کسانی که تفکر مثبت و سازنده ای دارند، با دیدن درد و رنج دیگران، نیرویی در وجودشان بیدار میشود که آنها را به دفاع از حقوق مظلومان تشویق میکند، حتی اگر با آن شخص هم عقیده نباشند. من با حرف او مخالفت کردم، چون بارها و بارها در شرایطی قرار گرفتم که خود را نیازمند و مستحق یک همدردی ساده یا حتی یک اظهار تاسف خشک و خالی میدانستم، اما دیگران یا اصلا متوجه نمیشدند یا این که به خاطر منافع و مصلحت شخصی خود، ترجیح میدادند سکوت کنند. به همین دلیل من هم به تدریج خودم را عادت دادم که درد و رنج دیگران و ظلمی را که بر آنها میرود را نادیده بگیرم و به فکر منافع خودم باشم. اما من ناخواسته و نادانسته همان روش و عملی را در زندگی شخصی خود در پیش گرفتم که با دیدن آن در دیگران سرخورده و خشمگین شده بودم. من ناخواسته رفتاری را تقلید و تکرار کرده بودم که موجب ناراحتی من شده بود، نمیدانم شاید سعی میکردم از جامعه انتقام بگیرم، شاید هم میترسیدم. با همین تفکر بود که همیشه میگفتم که این مردم هم به زودی خسته میشوند و دست از شلوغ بازی برمیدارند و به دنبال کار و زندگی خود میروند.



اما بعد دیدم که هزاران هزار و میلیونها نفر باز به خیابان آمدند، باز هم شعار دادند، باز هم در برابر خشونت و ظلمی که به آنان شده بود، از یکدیگر و از رای خود حمایت کردند. 13 آبان امسال بعد از اینکه به درخواست دوستم برای شرکت در تظاهرات پاسخ منفی دادم، با هزار تردید و دودلی و فقط برای دیدن و تجربه کردن حرکتهای اعتراضی به خیابان آمدم. وقتی فرار مردم از دست نیروهای بسیجی را دیدم، ناگاه یاد 13 آبان های دوران دانش آموزی خودم افتادم و احساس کردم که در تمام آن سالها ما را برای آموزش استکبار ستیزی و دفاع از استقلال و این جور چیزها به خیابان نمی آوردند، بلکه هدف شان این بود که ما از همان دوران کودکی فرار کردن و گریختن را یاد بگیریم، ما را می آوردند تا خالی کردن میدان و وا دادن را به صورت عملی به ما آموزش بدهند و کاری کنند که به مسئولیت گریزی عادت کنیم و از آن لذت هم ببریم و با افتخار و غرور، فرار کردن از راهپیمایی را زرنگی و تیزهوشی بدانیم و فردای راهپیمایی به دوستان بگوییم که شما بیگاری دادید و ما زرنگی کردیم و رفتیم سینما! آن وقت بود که در درستی فهم و درک خودم شک کردم و این واقعیت تکان دهنده را فهمیدم که کسی که تمام این مدت زندگی اش تباه میشد، من بودم چرا که حاضر نبودم واقعیت اطراف خودم و ترسم از شناخت آن واقعیت را صادقانه بپذیرم. شاید هم بی گناه بوده باشم و این رفتار نتیجه ظلم و دروغی بوده که در تمام دوران نوجوانی و جوانی به خورد ما داده شد. شاید هم مردم در دوران نوجوانی و جوانی من با مردم امروز خیلی فرق داشتند.



اما به هر حال و با هر دلیل و توجیهی، من هرگز حاضر نشدم بپذیرم که در مملکتی زندگی میکنم که در آن کل ارض ِ کهریزک و کل یومِ سی خرداد! فکر میکردم که میتوانم برای خودم گوشه امنی درست کنم یا نهایتا اگر جنگ شد یا اگر اوضاع خیلی بی ریخت شد مثل دختر دایی ام از ایران بروم و هر هفته به یکی از بستگان تلفن کنم و پشت خط نیم ساعت گریه کنم که فرزندم نمیتواند فارسی صحبت کند. فکر میکردم مردمی که برای گرفتن حق خود و همدردان خود به خیابان می آیند، فریب خورده سیاستمدارن پیر و مکار هستند و زندگی شان تباه میشود و اگر عقل داشته باشند، باید به فکر زندگی خود و خانواده شان باشند. اما اکنون فهمیده ام که امنیتی که در درون زندان باشد، امنیت نیست، بلکه تباهی است و باید بر این تباهی قیام کرد، حتی اگر به قیمت چند روز یا چند سال حبس در کهریزک یا حتی به قیمت گلوله و چماق خوردن در خیابان باشد.



من هیچ وقت سبز نبوده و نیستم، هرگز میرحسین یا کروبی یا هاشمی را دوست نداشته و ندارم، چرا که روزگار و افکار تلخی را به یادم می آورند. سالهاست که در هیچ انتخاباتی شرکت نکردم و از این بابت افتخار میکردم، اما یک تصمیمی برای خودم و وجدانم گرفته ام و انتظاری ندارم که کسی به خاطر این تصمیم شخصی از من تشکر کند: من تصمیم گرفته ام نه برای پس گرفتن رای، بلکه برای پس گرفتن سالهای تباه شده زندگی ام از این به بعد همراه جمعیت طرفدار سبز به خیابان بیایم، اما هنوز میترسم و به همین دلیل است که از شما انتظار دارم که اگر از این به بعد مرد جا افتاده ای را در تظاهرات دیدید که زبانش بند آمده و با چشم های وحشتزده به شما نگاه میکند، او را بپذیرید و با او ارتباط بگیرید و یادش دهید که چطور مثل شما خونسرد و مطمئن باشد.

۱۳۸۸ آبان ۴, دوشنبه

مرگ برندها در ایران


دنیای اقتصاد - 14 شهریور 1388
"برندکشی" در ایران جان گرفت. برندهای ایرانی در حالی که می توانستند هر کدام سفیر ایرانیان در اقصی نقاط دنیا باشند، به نوبت در صف "مرگ" قرار گرفته اند تا دیگر به جز نام و نشان و خاطره یی در آلبوم صنعت کشور و حتی دنیا چیز دیگری به یادگار نگذارند. ده ها نام به جا مانده از انقلاب صنعتی ایران همچون "ارج"، "آزمایش"، "نساجی مازندران"، "پارس الکتریک"، "هپکو"، "کفش ملی" و... هر کدام حکایت از مردانی دارد که آجر به آجر ساختمان های جاده مخصوص کرج را روی هم گذاشتند و بزرگ ترین اتوبان صنعتی کشور را ساختند. اینک این اتوبان به جای آنکه به میراث فرهنگی صنعت کشور تبدیل شود، یک به یک توسط سازمان های مختلف خریداری می شود تا شاید به صورت پارکینگی برای خودروسازان درآید یا اینکه با تغییر کاربری به مجتمع های مسکونی تبدیل شود.

سید جعفر امینی، مدیرعامل سابق پارس الکتریک، دلیل مرگ برندها در ایران را فقدان سازمان میراث فرهنگی صنعت کشور می داند و می گوید اگر می دانستیم برندها چه هویتی برای ما رقم می زنند، چنین ساده نظاره گر مرگ آنها نبودیم. تابوت برندهای ایرانی در حالی یک به یک از جلوی چشم دولتمردان به گورستان برده می شود که کشورهای دیگر برندسازی را در دستور کار خود قرار داده اند. در این گزارش چند برند بزرگ را برگزیده ایم تا با بازخوانی تاریخ آنها شاید بتوانیم تلنگری ایجاد کنیم و برندهایی را که هنوز نمرده اند از مرگ نجات دهیم.
کفش ملی

"سرور بزرگوارم، جناب آقای علی سعیدلو، با تقدیم مراتب ارادت و اخلاص، بنده رحیم ایروانی موسس گروه صنعتی کفش ملی در اسماعیل آباد جاده قدیم کرج که در آنجا بیش از 34 کارخانه و در ایران 430 فروشگاه کفش ملی تاسیس کردم که حتماً جنابعالی مسبوق هستید، اینک آواره در انگلیس هستم. اکنون که برنامه مهم جناب آقای رئیس جمهور ایجاد کار است، پیشنهاد می کنم که طی تصویبنامه یی کارخانجات بنده را مرجوع دارند، در این صورت حداقل ظرف سه سال ده هزار کارگر و کارمند استخدام خواهم کرد. از حضور جنابعالی که همیشه اهل حساب و کتاب بوده و هستید، استدعا دارم در این مورد با جناب آقای وزیر صنایع مذاکره فرمایید و اطلاع دهید که فوراً برای ادای توضیحات بیشتر به حضورتان شرفیاب شوم. بنده فعلاً در لندن انگلیس هستم و چنانچه اوامری باشد با کمال افتخار در اختیار جنابعالی خواهم بود. به حضور مبارک پیشنهاد می کنم که اگر شغل دولتی میل ندارید، ریاست گروه صنعتی ملی را قبول بفرمایید، خود بنده معاون سرکار خواهم شد." او هرگز جوابی دریافت نکرد و در 12 اسفند ماه 1384 بعد از طی روز کامل کاری از اتاق کارش در ضلع غربی ساختمان محل سکونتش در یکی از خیابان های شهر لندن به خانه برگشت و درگذشت.
ایروانی پیش از انقلاب دو برادر را که در جریان زلزله بویین زهرا خانواده خود را از دست داده بودند، به فرزندخواندگی پذیرفت و بعدها برای ادامه تحصیل به اروپا فرستاد. همین دو برادر در روزهای انقلاب در کارخانه را به روی ایروانی بستند و او را از ملک خویش بیرون کردند.
ایروانی از پیشتازان و بنیانگذاران صنعت مدرن کفش در ایران است که از سال 1336 تا 1357 بیش از 52 شرکت در صنعت کفش و چرم و بیش از 400 فروشگاه زنجیره یی کفش ملی در سطح ایران تاسیس کرد. شاید کمتر ایرانی باشد که نشان فیلی که در بیضی زردرنگ منحصر شده را نشناسد. در هر شهرستان شعبه یی از کفش ملی هنوز هم فعال است که کارمندان دولتی آن هنگام فروش این کفش به مشتریان اعلام می کنند قیمت را شرکت تعیین کرده و نمی توانیم تخفیف بدهیم، کفش ملی یکی از برندهای معروف ایرانیان است که بخش خصوصی آن را بنیان گذاشت و پس از انقلاب در اختیار دولت قرار گرفت. این برند با ارزش در حالی که می توانست بازار کفش چرم دنیا را در اختیار خود بگیرد، اکنون به شرکتی تبدیل شده که چون فردی سرطانی روز به روز قوایش تحلیل رفته و انتظار مرگ خود را می کشد. کفش ملی که پس از مصادره، زیرمجموعه سازمان صنایع ملی ایران شد اما چندی بعد بابت رفع دیون (بدهی دولت) به سازمان بازنشستگی کشوری واگذار شد. مدیریت دولتی هرگز نتوانست بر ارزش این برند که روزگاری تغذیه کننده کفش ارتش سرخ اتحاد جماهیر سوسیالیستی و مردان و زنان مجاری، لهستانی و رومانیایی بود چیزی بیفزاید. نه تنها چیزی افزوده نشد بلکه این برند طی سال های گذشته با درجا زدن روز به روز مرگ خود را به نظاره نشسته است.
داود میرخانی رشتی (مدیرعامل ایران خودرو در دهه 60) در کتاب خاطرات خود آورده است؛ "قبل از انقلاب در شرکت آی بی ام کار می کردم، یکی از دوستانم به انگلیس رفته بود. وقتی که برگشت برای فرزندانش از اروپا کفش هدیه آورده بود. اما وقتی که ایران آمد فهمید کفش ملی خودمان را از انگلیس خریده و به ایران آورده و خیلی دمغ شده بود."

کفش ملی که روزگاری بین 9 تا 11 هزار کارگر داشت، در حال حاضر بین 400 تا 500 کارمند آن هم در فروشگاه های خود در سطح کشور دارد. ماشین آلات این کارخانه تماماً فروخته شد تا غول بزرگ کفش ملی امروز به انباری تبدیل شود که بخشی از آن در اختیار شرکت سایپا است و بخش دیگر آن تبدیل به انبار کفش شده است. سوله های این شرکت که روزگاری صادرکننده و تامین کننده بزرگ کفش در دنیا بود، اینک به مکانی تبدیل شده که چشم طمع برخی از کارخانه های اطراف برای تصرف آن به انتظار نشسته است. از کفش ملی امروز تنها یک بیضی زردرنگ که فیلی سیاه رنگ و سر به زیر در آن است، مانده. به عبارت دیگر از آن کارخانجات بزرگ تنها نام و نشانی به جامانده تا سایر تولیدکنندگان کفش در سراسر کشور محصولاتی را به تولید برسانند، نشان کفش ملی را روی آن بزنند و از طریق فروشگاه های کفش ملی به فروش برسانند. در روزگاری که این کارخانه فعال بود، صنعت چرم کشور نیز رونق گرفت تا جایی که چرم ایران زبانزد خاص و عام شد. اما امروز با توقف تولید و درجا زدن صنعت کفش در کشور صنعت چرم ایران نیز به این ورطه کشیده شد تا پاکستان جای ایران را در صنعت چرم دنیا بقاپد. در صنعت کفش به غیر از کفش ملی دو برند "بلا" و "وین" نیز متولد شدند که پس از انقلاب به دلیل وابستگی مدیران و بنیانگذاران آنها به خاندان پهلوی و نظام شاهنشاهی مشمول بند "پ" شدند. تا پس از متواری شدن آنها این دو کارخانه نیز به مصادره شورای انقلاب درآمده و زیرمجموعه یی از سازمان صنایع ملی کشور شد و از کفش بلا نیز همچون کفش ملی تنها نام و نشانی باقی مانده است. خط تولید این کارخانه قطعه قطعه شد و به بخش خصوصی واگذار شده است. مدیریت این برند اکنون در دست بانک ملی ایران است به طوری که تنها با استفاده از فروشگاه های بلا در سطح کشور کفش هایی را از سایر تولیدکنندگان در فروشگاه های بلا عرضه می کند. کفش وین نیز به عنوان سومین برند بزرگ صنعت کشور که پیش از انقلاب توسط مرحوم مصطفی حسین زاده وارد چرخه تولید شد، از 800 کارگر و کارمند خود تنها 70 نفر را حفظ کرده تا در 24 فروشگاه و نمایندگی این برند به فعالیت بپردازند. کارخانه وین که در کیلومتر 13 جاده مخصوص کرج قرار داشت، به گروه خودروسازی بهمن واگذار شد تا این شرکت سازمان خدمات پس از فروش خود را در بخشی از آنجا بنیان نهد و بخش دیگر را به خط تولید خودرو "موسو" تبدیل کند.

محمود بوذری مدیرعامل وین در رابطه با آخرین وضعیت این برند به "اعتماد" می گوید؛ در حال حاضر عمده فعالیت وین به بازرگانی و فروش کفش معطوف شده است. این شرکت با کارخانه های داخلی صنعت کفش قرارداد امضا می کند و محصولات آنها را تحت نام وین در 24 فروشگاه خود در سراسر کشور به فروش می رساند. به عبارت دیگر وین نیز مانند کفش ملی و بلا دیگر تولیدی در کشور ندارد و تنها نام و نشانی از خود به جا گذاشته است.
نساجی مازندران

در کنار فروشگاه های کفش ملی، فروشگاه های نساجی مازندران حتی در دور افتاده ترین شهرستان های کشور نمایندگی داشت. اگرچه هنوز فروشگاه های کفش ملی و بلا در شهرستان ها زنده مانده اند اما نمایندگی های فروش نساجی مازندران و حتی تابلوی سردر آن مغازه ها کاملاً از بین رفته اند. نساجی مازندران به غیر از فروشگاهی زیر 100 متری در خیابان ساری (امیر مازندرانی) قائمشهر دیگر در کشور شعبه یی ندارد. این کارخانه در سال 1336 در زمینی به مساحت تقریبی 30 هکتار در شرق قائمشهر (شاهی سابق) ایجاد شد تا منسوجات پرده یی، ملحفه یی، پیراهنی، فاستونی و... را به تولید برساند. هزینه این واحد تولیدی بزرگ صنعتی از محل اعتبارات دولتی تامین شد. نساجی مازندران از سه کارخانه شماره یک، دو و سه تشکیل شده بود. در شماره یک واحد چیت سازی بود. در شماره دو منسوجات پرده یی، ملحفه یی، پیراهنی، فاستونی و... به تولید می رسید و کارخانه شماره سه که در سال 1356 از محل سرمایه شرکت و با مشارکت بانک صنعت و معدن به بهره برداری رسید، برای تولید نخ و منسوجات نخی و مصنوعی به کار گرفته شد. نساجی مازندران که روزگاری شمال کشور را به قطب نساجی کشور تبدیل کرده بود، در حال حاضر بخشی از آن به انبار شرکت سایپا تبدیل شده تا همواره خودروسازان مشتری پر و پا قرص برندهای شکست خورده ایران شوند و در کمین بمانند تا از سوله های آن که برای صدها نفر شغل ایجاد می کرد، به عنوان انبار خودرو با چند نفر نگهبان استفاده کنند. نساجی مازندران قائمشهر را که روستایی بیش نبود، تبدیل به شهری بزرگ کرد تا به غیر از مازندرانی ها کارگرانی از سراسر کشور به این شهرستان هجوم آورده و در آنجا سکنی گزینند تا به برکت وجود این کارخانه روزی خود و خانواده شان را دشت کنند. روند حرکت تولیدی در نساجی مازندران به گونه یی بوده که با فرسودگی ماشین آلات بخش های مختلف این سه کارخانه تعطیل شده و همواره قائمشهر را به محل اعتراض کارگران کارخانه نساجی تبدیل کرده است. شاید کمتر خانواده یی را در این شهرستان بتوان پیدا کرد که عضوی از آن در کارخانه نساجی فعالیت نداشته است. این کارخانه هم اکنون تنها گونی و کفن به تولید می رساند تا عملاً برند نساجی مازندران همچون دیگر برندهای به جا مانده از اوایل انقلاب به چشم خویش ببیند که جانش می رود.

نساجی مازندران که می توانست در بین تولیدکنندگان این صنعت در دنیا جایگاهی کسب کند اینک به شرکتی تبدیل شده که مدیرعامل آن باید هر روز به اعتراضات کارگری رسیدگی کند، ماشین آلات قدیمی را از خط تولید خارج کند و برای جایگزینی آن کاسه چه کنم چه کنم در دست گیرد و همچنین از دامی که شرکت های خودروساز و سایر سرمایه داران برای زمین های وسیع این کارخانه چیده اند راهی برای فرار بجوید. براساس اعلام وزارت صنایع و معادن قرار است سرمایه گذاران ترک برای احیای این برند راهی یک از عالی ترین استان های کشور شوند. که این موضوع نیز با اما و اگرهایی مواجه شده است. بخش خصوصی داخلی مدعی است سرمایه گذاران ترک برای احیای این واحد تولیدی دلاری را به ایران نمی آورند اما دولت می گوید ترک ها قرار است 100 میلیون دلار پول نقد با خود به کشورمان بیاورند تا برند نساجی مازندران را دوباره زنده کنند. نساجان داخلی مدعی اند که بخش خصوصی داخلی به راحتی می تواند این کارخانه را به روزگار خوش تولید بازگرداند. حال اینکه دولت چنین فرصتی را از آنها گرفته است. مرگ برند در صنعت نساجی تنها به نساجی مازندران ختم نشده است، کارخانه چیت ری (بافکار) نیز که یکی از قدیمی ترین واحدهای نساجی کشور به شمار می آید، دو سال پیش کاملاً تعطیل شد تا بنیاد جانبازان و مستضعفان که این کارخانه را به تصرف خود در آورده بود، اینک نه از محل تولید بلکه از محل فروش زمین های وسیع این کارخانه در حوالی بزرگراه بعثت درآمدی را کسب کند.
ارج

علینقی عالیخانی وزیر اقتصاد ایران (1348 - 1341) در کتاب خاطراتش می گوید؛ "در آخرین سفری که به شوروی کردم به آقای نوویکو نایب نخست وزیر شوروی که قائم مقام کاسیگن نخست وزیر وقت شوروی بود، یک یخچال ایرانی (ارج) هدیه دادم. او فوق العاده خوشحال شد و به من تاکید کرد راننده خودش می آید تا یخچال را ببرد و تاکید کرد مبادا یخچال را به دفترش بفرستم." یخچال ایرانی در آن زمان به قدری شهرت یافته بود که یکی از بالاترین مقام های اجرایی آن کشور بزرگ از تصاحب آن ذوق زده شده و درخواست می کند محصولی را که ساخت ایران بر رویش درج شده، برای استفاده خانواده اش به منزل ببرد.
روزی که سیروس ارجمند در سال 1316 اولین و بزرگ ترین کارخانه تولید کننده لوازم خانگی ایران را وارد عرصه صنعت و اقتصاد کشور کرد، شاید نمی دانست 70 سال بعد مدیران وقت کشور تصمیم می گیرند زمین های این کارخانه را در جاده مخصوص کرج برای فعالیتی دیگر (؟،) در نظر بگیرند و این کارخانه را به شهرکی صنعتی در گرمسار استان تهران منتقل کنند. ارج که یکی از برندهای خوشنام ایران طی هفت دهه گذشته بوده، در سال 1316 با ساخت ابزار صنعتی به چرخه تولید گام نهاد و با تولید کولر آبی و یخچال به سوی ساخت لوازم خانگی پیش رفت. میرخانی رشتی درباره این شرکت می نویسد؛ "مدیرعامل ارج ایده مهندسی- صنعتی داشت و با روش های مهندسی کار می کرد." شاید به همین سبب بود که محصولات ارج نسبت به سایر رقبایش در بازار اقبال بیشتری به دست آورد. ارج پس از آنکه مصادره شد، به مانند سایر شرکت های مصادره یی زیرمجموعه سازمان صنایع ملی شد. در دهه 70 مدیران دولتی این شرکت با اختلاس 20 میلیارد تومانی پرونده مالی این شرکت را به فساد کشیدند تا برای مدتی ارج با حاشیه هایی روبه رو شود. پس از آن اختلاس ارج هرگز ارج نشد تا اینکه امروز به وضعیتی رسیده که قصد انتقال کارخانه آن را به سمنان دارند. ارج که بزرگ ترین برند لوازم خانگی کشور است، در حالی که می توانست بازارهای اروپایی را نیز به تسخیر خود درآورد، امروز به شرکتی تبدیل شده که حتی در داخل کشور جایگاه خود را رفته رفته از دست می دهد تا این برند در کنار سایر برندهای مرده به مجروحی بیمارستانی تبدیل شود که اگر پرستاران به او نرسند، این شرکت نیز به سرنوشت کفش های ملی، بلا و وین و نساجی مازندران و چیت ری تبدیل خواهد شد. ارج که روزگاری در بالاترین سطح فناوری محصول تولید می کرد امروز به شرکتی تبدیل شده که همان محصولات قدیمی خود را با تغییراتی به تولید رسانده و روانه بازار می کند.





در کنار ارج کارخانه آزمایش نیز که یکی از برندهای قدیمی کشور به شمار می آید، دچار چنین وضعیتی شده است. انگار فلسفه یی است تا شرکت های مصادره یی هرگز روز خوش نبینند. شاید پیشنهاد مدیرعامل یکی از این شرکت های مصادره یی مبنی بر سپردن برندها به وارثان بتواند پایانی بر این فلسفه شوم باشد.





پارس الکتریک

حاج محمدهاشم برخوردار سومین فرزند حاج محمدحسین در خانواده یی که چند نسل آن در یزد به تجارت مشغول بودند، در سال 1308 به دنیا آمد. خانواده برخوردار فوق العاده سنتی و مذهبی بودند. حاج محمدهاشم با توجه به سرمایه یی که سال ها از محل تجارت به دست آورد، از سال 41 تا 56 به همراه برادرش به سرمایه گذاری های صنعتی روی آوردند. کارخانه های پارس توشیبا، پارس شهاب، پارس الکتریک، باتری پارس، لوازم خانگی پارس و چندین واحد صنعتی را بنیانگذاری کردند تا هشت هزار نفر در این کارخانه ها مشغول کار شوند. پارس الکتریک نیز مصادره شد تا از طریق سازمان صنایع ملی به شرکت سرمایه گذاری تامین اجتماعی (شستا) واگذار شود. از بین شرکای تجاری این شرکت تنها گروندیگ آلمان که در بین برندهای صوتی و تصویری برند درجه سوم اروپا به شمار می آمد، با این شرکت همکاری اش را ادامه داد.



گروندیگ چند سال پیش برای همیشه مرد و پارس الکتریک نتوانست مرده این برند را خریداری و به نام خود ثبت کند. از این رو برای تولید تلویزیون دست نیاز خود را به سمت کارخانه های کره یی (به غیر از برندهای معروف) دراز کرد که با یکی از قدیمی ترین برندهای صوتی و تصویری آسیا همکاری کند. پارس الکتریک در حالی که می رفت علاوه بر تولید تلویزیون های ال سی دی، لپ تاپ ایرانی را نیز وارد بازار کند، با تغییر ناگهانی مدیرعاملش مواجه شد تا مثل سایر برندها با آینده یی نامعلوم روبه رو شود. مدیرعامل این شرکت طی سال های گذشته چندین بار تغییر یافته که این عدم ثبات باعث شده 300 نفری که از خانواده هشت هزار نفری پارس باقی مانده همچنان برای آینده این شرکت نگران باشند. برندهایی که نام برده شد تنها چند نمونه از برندهای معروف کشور هستند که مرگ آنها نزدیک شده است. در کنار این برندها چندین نام بزرگ دیگر که می توانستند نام ایران را در صدر صنعت دنیا قرار دهند، امروز قرار است تغییر کاربری دهند یا احتمالاً برای کارکنان کارخانه یی دیگر به آپارتمان تبدیل شوند. هپکو اراک نمونه بارز این برند است که توسط برادران رضایی در دهه 50 پایه گذاری شد تا ماشین آلات معدنی مورد نیاز را برای استخراج معادن مس سرچشمه و کرومیت اسفندقه تامین کند. پس از انقلاب هپکو با بهره گیری از شرکایی همچون ولوو سوئد، کوماتسو ژاپن و لیبهر و... به همکاری خود ادامه داد تا به سبب تحریم ها تنها از همکاری با کاترپیلار باز بماند. برادران رضایی که از ایران رفتند، هپکو مانند سایر خودروسازان زیرمجموعه سازمان گسترش و نوسازی صنایع ایران شد. این شرکت که یکی از شاهرگ های حیاتی صنعت در استان مرکزی است با اجرای اصل 44 به بخش خصوصی واگذار شد تا بیژن نامدار زنگنه وزیر نفت دولت اصلاحات بر صدر این شرکت مدیریت کند. حساسیت انتصاب این مدیر اصلاح طلب تا آنجا بالا بود که یکی از بزرگ ترین پیمانکاران قراردادهای خرید خود را از هپکو لغو کرد تا مورد غضب دولت نهم قرار نگیرد. هپکو با از دست دادن این مشتری انحصاری و بزرگ روزبه روز با مشکلات مالی عدیده یی مواجه شد و هرگز نتوانست کشتی به گل نشسته خود را به ساحل نجات برساند. هپکو که چهار برابر ولوو سوئد مساحت دارد پس از واگذاری به بخش خصوصی عملاً به برندی در حال احتضار تبدیل شد که این روزها نه می تواند محصولی به فروش برساند و نه اینکه آینده یی امیدوارکننده پیش روی خود ببیند. این شرکت در حالی می تواند رشد و توسعه خود را جشن بگیرد که معادن و راه سازی در کشور توسعه یابد. رکود آن فعالیت ها باعث شد بزرگ ترین و تنها سازنده ماشین آلات سنگین خاورمیانه روزگار خوشی نداشته باشد و بیم آن می رود با کاهش تولید، شمارگان تولیدش به چیزی در حد صفر کاهش یابد.در کنار هپکو، تراکتورسازی تبریز نیز از دیگر برندهایی است که تولید آن در حال حاضر به یک چهارم سال قبل کاهش یافته و با پنج هزار محصول به فروش نرفته همراه شده است. بیسکویت گرجی، کاشی ایران، کاشی سعدی، بینالود و شرکت پارس مینو از دیگر برندهای نامی کشور هستند که همچون سایر برندهای معتبر دیگر آینده نامعلوم خود را به نظاره نشسته اند.

۱۳۸۸ مهر ۲۷, دوشنبه

متن کامل سخنان موسوی در اولین مصاحبه تصویری و اینترنتیMousavi's first internet interview: with full English translation


در اولین مصاحبه ویدیویی پس از انتخابات؛


موسوی: این حرکت یک حرکت آسیب ناپذیراست
میرحسین موسوی در اولین مصاحبه تصویری اش پس از انتخابات درباره مسایلی درباره "طرح وحدت ملی" از سوی گروه ها ، احزاب و چهره های سیاسی مطرح است ، توضیحات مهمی ارایه کرد.ا
وی با این توضیح که از طریق رسانه ها در جریان این مساله قرار گرفته است گفت که تاکنون هیچ تماس و یا گفت و گوی مستقیمی در این باره با او انجام نشده است و چنانچه موضوعی باشد آن را با مردم در میان خواهد گذاشت.ا
وی در بخشی از توضیحاتش با بیان این که بعضی از افراد پیشنهاد چنین طرحی را با نیت خیر ارایه می کنند ،در این باره گفت:" تا هنگامی که مساله بحران و مشکل در کشور قبول نشود، تا هنگامی که مردم کثیر و اکثریت مردم اغتشاشگر نامیده بشوند ، تا موقعی که مردم به حساب نیایند، تا موقعی که حق مردم قبول نشود برای تعیین سرنوشت خودشان، راه حل جامعی برای رفع مشکل پیدا نخواهد شد."ا
میرحسین موسوی همچنین با تشریح بیشتر درباره "زندگی کردن راه سبز امید" که در بیانیه شماره 13 او منتشر شده بود با اشاره به فعالیت های خود جوش هنری ، فرهنگی سیاسی و مذهبی که تا کنون در این راستا انجام شده و همچنین اهمیت نقش رسانه ها، گفت:" درحقیقت در اینجا مبارزه تبدیل به یک زندگی شده است، زندگی که ادامه دارد و هیچگاه توقف پذیر نیست، این طور نیست که بشود آن را در یک نقطه ای متوقف کرد. به همین دلیل این حرکت یک حرکت آسیب ناپذیر هم هست و در یک فضای گفت و گوی همگانی هم این حرکت ها تسریع می شود مسیرش و پیش می رود. "
متن کامل سخنان مهندس میرحسین موسوی در اولینمصاحبه تصویری و اینترنتی وی به این شرح است:ا


توضیح درباره طرح وحدت ملی


این اصطلاح به اشکال گوناگونی مطرح می شود که خوب است این موضوعات از همدیگر تفکیک شود. من در دیداری که بانمایندگان فراکسیون اقلیت مجلس داشتم، بحث وحدت ملی را مطرح کردم که در آنجا قصد من از این اصطلاح بیشتر اشاره به یک حس و اراده جمعی بود که در طول انتخابات تشکیل شد که براساس پیوند با میراث تمدنی و منافع ملی خودمان در جهت سعادت و پیشرفت کشور بود و منظری که برای آینده گشوده می شد اهمیت پیدا می کرد و همه شاهد بودیم که علاقه ای در این باره در کشور ایجاد شده بود.ا
گمان می کنم حتی با توجه به مسایل بعد از انتخابات این سرمایه همچنان باید حفظ شود و سعی شود که تقویت شود ، وحدت ملی از این لحاظ فوق العاده برای ما مهم است و همه باید روی آن تکیه کنیم. در این جا منظور از وحدت ، وحدت بین همه اقشار است روشنفکران و مردم ، دانشجویان با مردم و قومیت ها مختلف با هم و فرهنگ های مختلف باهم است.ا
در استانه انتخابات زنجیره سبزی که میدان تجریش را به میدان راه آهن جوش داد یکی از بهترین مظاهر وحدت بود که همه اقشار مردم در آن شرکت کردند و این مساله در سراسر کشور ما موج پیدا کرد و بر اساس چنین تصوری ایده راه سبز امید شکل گرفت .ا
منتهی غیر از این موضوع مساله وحدت ملی در معانی دیگری هم بکار گرفته شد که بعد از مشکلات و مسایلی که در کشور پیش آمد که همگی بخوبی به آن وقوف داریم یک عده ای با انگیزه های گوناگون و گاه با انگیزه های خیر به دنبال این بودند که آیا می شود در گفت و گوهای افراد سیاسی می شود دامنه تنش ها را کم کردیا نه؟در این باره یک طرحی آقای هاشمی رفسنجانی داشتند یک موقعی هم بحث این شد که آیت الله مهدوی کنی در این باره نظریاتی دارند، کلن افراد گوناگونی در این باره اظهار نظر کردند. آن چه در این جا مهم است این که بنده تا بحال در این رابطه اظهار نظری نکرده ام با توجه به این معنا.ا
منتهی با توجه به شایعاتی که از بحث هایی که در این باره مطرح است من یک خاطره ای از حضرت امام دارم که نقل می کنم ، نکته ای در آن هست که بنده بر اساس آن عمل می کنم. برسر مساله مک فارلین که بحرانی ایجاد کرد و مردم هنوز نمی دانستند که مک فارلین به ایران آمده یا چه اتفاقی افتاده ، این که آیا ایشان محرمانه به ایران آمده و برگشته . ا
این موضوع اولین بار در یک روزنامه سوریه ای مطرح شد و در اینجا در بحثی که در میان سران سه قوه شکل گرفت گفته شد که این مساله به داخل کشور هم کشیده خواهد شد و با توجه به حسی که به مساله رابطه با آمریکا و گفت و گو با آمریکا وجود داشت طبیعی است که بحرانی را در داخل کشور ایجاد کند، روسای سه قوه که بنده هم در خدمتشان بودم به اتفاق رفتیم خدمت حضرت امام (ره) و با ایشان صبحتی داشتیم.ا
وقتی این مساله برای ایشان توضیح داده شد که چگونه ، چطور و به چه دلیلی اصلن این فرد با چه گروهی آمدند و رفتند و نتیجه چه بود و گفته شد که این مساله در یک روزنامه لبنانی یا سوریه ای مطرح شده و به ایران هم خواهد کشید، ایشان فرمودند که بروید و به مردم این مساله را بگویید، مردم باید در جریان باشند و یک مقداری هم بحث کردند در این رابطه . ا

وقتی که می خواستیم بلند شویم ایشان یک جمله فرمودند که همیشه به عنوان یک جمله ی طلایی و مهم در ذهن بنده مانده است. ایشان فرمودند؛ هیچ موقع کاری نکنید که نتوانید به مردم توضیح بدهید. که بنده این مساله در ذهنم باقی مانده است. ا
برای همین اگر گفت و گویی باشد، صحبتی باشد، بحث و موضوعی باشد طبیعتا به عنوان یک همراه این جریان عظیم با مردم آن را درمیان خواهم گذاشت و چیزی نخواهد بود که نتوانم از آن دفاع کنم. ا
طبیعی است که در این رابطه با توجه به ضعفی که رسانه های ما دارند و برعلیه راه سبز امید فعالیت می کنند و ما رسانه رسمی نداریم و تمام رسانه های ما محدود شده است ، خبرهایی که در این رابطه یا مسایلی شبیه به این منتشر می شود خوب است که مردم به این که خود این رسانه ها متعلق به چه جناحی هستند و با چه قصدی این اخبار را منتشر می کنند، انشالله توجه خواهند کرد. این می تواند به همه ما کمک کند که در یک فضای اندیشمندانه و پر از ارزش های مورد اعتقاد خودمان حرکت کنیم. ا

توضیح درباره این که آیا دیداریا تماسی در این باره با وی صورت گرفته است یا خیر؟


نه چنین صحبتی نشده است، البته من در جریان پیشنهادی که آقای هاشمی رفسنجانی در نماز جمعه مطرح کردند و بعد پیشنهاداتی که تعدادی از اعضای مجمع تشخیص مصلحت نظام به ایشان کردند، هستم و همچنین از طریق رسانه ها در جریان صحبت هایی هستم که انتساب داده می شود که آقای حضرت آیت الله مهدوی کنی و دیگران مطرح کرده اند. و گاهی هم دیده ام که دیگران و افرادی با نیت های خیر چنین مساله ای را مطرح می کنند، ولی تماس مستقیمی در این رابطه با بنده گرفته نشده و نه نامه نگاری صورت گرفته و نه مذاکره رسمی در این رابطه گرفته است. کلن در این رابطه کاری انجام نشده است.ا
درباره بیانیه شماره 13 و اینکه چگونه باید راه سبز امید را زندگی کنیم
ملت ما یک حرکت بزرگی را شروع کرده و ماهم همراهش هستیم که انشاالله در گرو همین جهتی باشم که مردم در آن حرکت می کنند. اگر دقت شود اوایل این اتفاقاتی که در کشور افتاد بحث بود که چگونه باید حرکت کنیم و جواب ما چه باید باشد که از دستاوردهای بزرگ انتخابات و انقلاب اسلامی بتوانیم بهره مند باشیم و آنها را ادامه بدهیم. ا
در این باره بحث حزب و جبهه و گروه های مختلف شد که مبارزات سیاسی تعریف شده در کشور یا در جهان مطرح بوده است ، ما فکر کردیم که آن نمی تواند مقصود و اهداف ما را برآورده کند و با تجربیات خود انتخابات خیلی همخوانی ندارد البته آن تجربیاتی که باهمدیگر داشتیم. ا
در این انتخابات ما دیدیم که خانواده ها ، گروه های سیاسی ، مذهبی ، هنری، فرهنگی و کلن هر کس در هرجایی که هست به شیوه خودش و بنا بر توانایی خودش کمک رساند و در این رابطه وارد این حرکت شد، در حقیقت دنباله هم بحثی است که داشتیم و مطرح شد که هر شهروند یک ستاد چنین کاری بصورت شبکه ای در کشور صورت گرفت.قدرت این حرکت هم از همین مساله نشات می گرفت نه از یک حرکت حزبی ، البته به این معنی نیست که احزاب موثر نبودند یا موثر نخواهند بود، نه آنها جایگاه خودشان را دارند و فوق العاده جایگاهشان ضروری است و ضرورت دارد که آنها هم همچنان فعالیت های خودشان را داشته باشند. ا
ولی برای ادامه این راه و رسیدن به اهداف و آرمانها که تحت عنوان "ایران پیشرفته" مطرح شده است در جهت برآورده کردن خواسته های مردم و در حقیقت استیفای حقوق مردم ، ما فکر کردیم که مساله خیلی با بازتابی گسترده تر با توجه به تجربه انتخابات می خواهد پی گرفته شود، که همانطور هم شد و همین طور هم اعلام شد. ا

در چنین نگاهی مهم نیست که هر کس چه قدر کمک می کند ، به چه شیوه ای کمک می کند، اصل این است که یک اراده و نیت همگانی در سطح کشور ایجاد شده و بشود ، حتی در یک خانواده و حتی یک فرد بتواند به تنهایی تا برسد به احزاب و گروه ها و تشکل هایی که سابقه دارند هر کس در چارچوب فعالیت های خود که در حال انجام است و با آن زندگی می کند بتواند به این حرکت عظیم کمک برساند. ا
بنده همیشه اعتقاد داشتم یک آدم روشن دلی ، پیرزنی یا پیرمردی فردی که اصلن به هیچ نوعی نمی تواند در این فعالیت ها شرکت داشته باشد در گوشه خانه اش یک دعایی می کند ما این را به عنوان یک فعالیت در داخل این شبکه قلمداد کنیم تا برسد به فعالیت هایی که سازمان یافته و منظمی که هست. ا
امروز ما شاهد این هستیم که بصورت غیر عادی و استثنایی خلاقیت های هنری در میان گروه ها و دسته های هنری صورت می گیرد، این ها هیچ کدام تابع یک حرکت حزبی نیست ولی متعلق به یک شبکه گسترده اجتماعی است، ما تعداد کلیپ ها و سرودهایی که داریم در این مدت ساخته شده و تعداد طرح ها یی که در این مدت نقاشی شده ، کاریکاتورهایی که داریم در این مدت کشیده شده اصلن با هیچ دوره تاریخی کشورمان قابل قیاس نیست و در حقیقت آنها هستند که محتوای گفت و گو و حرکت این موج و این راه عظیم را هدایت می کنند و پیش می برند. ا
این کار در داخل یک حزب صورت نگرفته است گاهی سه یا دو هنرمند باهم و یا در دسته های بزرگتر و کوچکتر در گوشه و کنار کشور و حتی در خارج از کشور به این راه کمک رسانده اند. همچنین گروه های مذهبی هستند ، هیات های مختلف ، هیات های خیریه و دسته های سیاسی و غیره . ا
درحقیقت در اینجا مبارزه تبدیل به یک زندگی شده است، زندگی که ادامه دارد و هیچگاه توقف پذیر نیست، این طور نیست که بشود آن را در یک نقطه ای متوقف کرد. به همین دلیل این حرکت یک حرکت آسیب ناپذیر هم هست و در یک فضای گفت و گوی همگانی هم این حرکت ها تسریع می شود مسیرش و پیش می رود. ا
از این لحاظ رسانه ها اهمیت فوق العاده ای دارند و زحمتی که کسانی در رسانه های ما می کشند قابل تقدیر است و بنده همین جا بازهم توصیه می کنم با توجه به این که ما هیچ وسیله ای را در اختیار نداریم به این ابزار و وسیله بیشتر توجه شود و از امکاناتش بیشتر استفاده شود، این معجزه ای است که ما در طول انتخابات و بعد از انتخابات دیده ایم که باید با توجه به موقعیتی که داریم از این وسیله استفاده کنیم. ا
طبیعتا فضای زندگی های فردی و اجتماعی را از طریق رسانه ها به هم پیوند می دهیم و یک حرکت عظیم و گسترده و قابل دوامی را ایجاد می کنیم. ا
یکی از دلایل تداوم همین حرکت به نظر بنده همین قضیه است که متعلق به یک گروه اندک یا حزب و یا جریان مبارزه با تمام ابعاد و جزییات نیست بلکه یک جریانی است آمیخته با آرمان ها و آمال و شیوه زندگی خود مردم. ا
ما می خواهیم از تفسیر این که آیه ای که "خانه های خود را قبله قرار دهید " الهام گرفته و این طور باشد که مردم در رجوع به شبکه وسیع اجتماعی و این تشکل های ریز و درشت خودشان که هر کدام ما در آنها چندین سهم و شرکت داریم در حقیقت این حرکت شکل و ادامه پیدا کند. ا

راه حل بحران چگونه بدست می آید؟
تا هنگامی که مساله بحران و مشکل در کشور قبول نشود، تا هنگامی که مردم کثیر و اکثریت مردم اغتشاشگر نامیده بشوند ، تا موقعی که مردم به حساب نیایند، تا موقعی که حق مردم قبول نشود برای تعیین سرنوشت خودشان، راه حل جامعی برای رفع مشکل پیدا نخواهد شد. ا
برای همین وحدت ملی در معنای دومی که بنده ذکر کردم که فعالیت ها و دسته ها و گروه ها می کنند در این رابطه که برخی با نیت خیر است فکر می کنم که این مساله ضرورت دارد که در هر حرکتی به مردم احترام گذاشته بشود ، اکثریت مردم رانده نشوند ، مردم همه با هم اند حتی آنهایی که عقاید دیگری دارند، این تفکیک و تجزیه را ما می کنیم و متاسفانه مردم را از همدیگر جدا می کنیم . ا
اصل این است که به مردم احترام گذاشته شود ، عقایدشان را قبول شود و این اصل که همه ما باید به قانون اساسی برگردیم و این که باید به حاکمیت مردم بر سرنوشت خودشان باید برگردیم ، آن موقع راه حل خیلی راحت پیدا می شود برای این مشکل
.
Mir Hossein Mousavi in his first video interview after the election: As long as the existence of the crisis in the country is denied, the majority of people are called outlaws and the right of people to decide their own destiny is not honored, there will not be any concrete solution for the current crisis.
Mir Hossein Mousavi in his first video interview after the election has provided important explanations regarding the issue of “National Unity” that has been discussed by different groups, parties and political figures. He mentioned that he also learned about this issue through media and that he was not contacted directly and if there is any news about this he will let people know.
In part of his remarks, Mousavi by pointing out that some individuals have proposed the “National Unity” plan with good intentions, said: “As long as the existence of the crisis in the country is denied, the majority of people are called outlaws and deceived and are not being considered and the right of people to decide their own destiny is not honoured, there will not be any concrete solution for the current crisis.”
Mir Hossein Mousavi also explained more about “living the Green Path of Hope” which he mentioned in his statement # 13 and by pointing out people’s spontaneous artistic, cultural, political and religious activities so far and also the importance of the role of media, said: “In fact today the battle has turned into life; life that cannot be stopped; and for that reason this movement is invincible. In a public dialogue atmosphere, this “life” will evolve and progress. Therefore the issue of media is of extraordinary importance, and given the fact that we don’t have access to the conventional media, I recommend that more attention be paid to the virtual media.”
Full English translation of Mir Hossein Mousavi’s remarks in his first video and internet interview is as follows:


Explaining the “National Unity” plan


This phrase has been used in media in different ways and it is good to separate them from each other. In the meeting that I had with the members of the minority fraction (reformist) of the parliament, I discussed the issue of “National Unity”. In that discussion my intention to use this phrase was more in a sense of a public will that has been strengthened during the election campaign based on our heritage and old civilization and common national interests and the message of a better future and prosperity and progress of our country, so the issue of “National Unity” was important in that regards; and we all witnessed the enthusiasm that had been created in the country regarding this issue.
I believe that even after the post-election events, this asset (National Unity) should still be preserved and we should try to strengthen it. National Unity is extremely important to all of us and we all must focus on it. In this case the interpretation of Unity, is the unity among all people of all classes; unity between intellectuals, students, different ethnic and cultural groups.

During the election campaign the human chain that connected North of Tehran to South of Tehran was one of the best aspects of National Unity among all classes of people who had participated in that event, and this has created a wave all over the country and according to such a picture the idea of “Green Path of Hope” was shaped.
However besides this case “National Unity” has been used with different meanings and after the recent events that happened in the country which we all are very well aware of them, a number of individuals with different intentions and some with good intentions have been trying to find a way to lower the tension between the political figures by dialogue and discussions. There is a proposal by Ayatollah Hashemi-Rafsanjani; also there were discussions that Ayatollah Mahdavi-Kani also has ideas about this issue and generally different individuals have been commenting regarding this issue. What is important is that I have not commented on this issue yet.
However considering the rumors that are spreading regarding the discussions in this matter, I have a memory from Imam [Khomeini] that I quote; and there is a point in this memory that I will act according to that point. During McFarlane story (Iran-Contra affair), which caused a crisis and people did not know if McFarlane had come to Iran or what had happened, whether he had come to Iran secretly and had returned [to US]. This issue was first reported by a Syrian newspaper and in the debate among the heads of the three branched of the government it had been mentioned that this case would have been drawn into the country and given the sensitivity about the issue of relations to US and talking with US, it would have been apparent that it could have caused a crisis in the country, so the heads of the three branches of the government and I went to Imam [Khomeini] and asked for his advice. When the case was explained to Imam Khomeini on how and why, and with what group this person had come and left, and what was the outcome of his trip and it was also mentioned that this case had been reported by a Lebanese or Syrian newspaper and would have been drown inside the country as well; Imam said: “go and let the people know about this issue, people should be informed” and also discussed this issue a bit. When we were leaving, Imam Khomeini added a sentence that I have always remembered in my mind as a golden and important sentence. He said: “never do such that you won’t be able to explain it to people.” and I have remembered this in my mind. Therefore if there is going to be any talk, discussion, debate or issue, naturally as a companion of this great movement, I will share it with the people and it won’t be such that I cannot defend it. It would be wise that regarding this matter or similar cases, given the incompetence of the domestic media and the fact that they are working against the Green Path of Hope, and that we don’t have a conventional media and all of our media have been restricted, people be vigilant on which media is spreading these news by considering their direction and their party affiliation and their possible intensions. This can help us to move in a thoughtful atmosphere that is according to our own values.
Explaining whether you have been contacted or visited regarding this issue

No, there have been no such discussions. However I am aware of Ayatollah Hashemi-Rafsanajani’s proposal that he had mentioned during the Friday Prayer as well as the suggestions that some of the members of the Expediency Council shared with him; and also through media, I am aware of the remarks that are claimed to be made by Ayatollah Mahdavi-Kani and others. Also I sometimes have witnessed that others with good intentions have raised such issues, but there has been no direct contact with me regarding this and there has been no correspondence and no official talks. In general nothing has been done regarding this issue.
In the 13th statement you have mentioned that we must embed our socio-political achievements into our lives and into our struggle. You had a sentence: “we must live the green path of hope.” Although this is very elegant phrase, it may come across as ambiguous in some case, can you elaborate on that?
Our nation has started a massive movement and we are involved in it too. Hopefully [if God is willing] I will continue toward this very direction that people are marching on. If we look carefully, early on when these incidents happened in the country, there were discussion on how to move, and what should our response be so that we can benefit from big achievements of the elections and the Islamic revolution and continue it. There were discussions on creation of parties, or fronts, or other groups all within the frameworks of political campaigns inside the country or as they are defined internationally. We thought that none of these can fulfill our goals and purposes. We saw that none of these constructs were coherent with the experiences that we had prior to the election, and of course the [same] experiences that we had together.
In this election, we saw that families, political, religious, artistic, cultural groups, and in general anyone anywhere according to their own methodology and capability helped out and entered the movement. In fact this was a continuation of our discussions earlier that every citizen would ‘stand as a campaign headquarters’. An action like that led to a national network. Actually, it was this very phenomenon that was the source of strength for this movement. The movement did not get its power from a political party. This does not mean that parties were not influential, or will not have an affect. No. Parties would always maintain their own standing, and their position is of key importance and will remain a necessity. They must continue with their own activities. However, we thought to continue on this path, and to achieve our goals and ideals under the banner of “advance Iran”, and to fulfill people’s demands, and achieving the full realization people’s rights, we must continue on under something much more inclusive and encompassing [from a single party] specially under the knowledge from the experiences [of unity] prior to the elections. And we did continue in such a manner and we announced it too.
In such a perspective it is unimportant how much every person can contribute, or how they contribute. The important thing is that there will be a national will that would remain. From only one person in one family, to large parties and political groups and fronts with experience, everyone would be able to send help to this massive movement in the framework of their own daily activities. I have always believed that a even a blind person, an old woman, old man, or someone who cannot possibly attend any of political activities, if from the corner of their own homes they send a prayer, we can consider it as an activity inside this network, let alone all the organized activism of large political groups.
Today we stand witness to a unique and exeptional blooming of creativity among our artistic groups. None of these belong to a movement of a party. Instead they belong to a large social network. We have numerous clips, and anthems were created not to mention countless paintings, drawings and cartoons. The extent of the flow of this creativity is not comparable to any period of our history. These are the bulk and the essence of the movement. These are what create the content of dialogues of this huge wave and this massive movement. They guide it and push it forward. This does not happen in a framework of party or any one political front. At times, two or three artists come together, or in larger or smaller groups, on corners of our country and even outside of our country, they have come together to send their help. There are joined by religious groups, religious gatherings, charity organizations and other political groups.

In fact here, the struggle has become a way of life, a life that continues and is unstoppable. It is not the case that you can constrain it at a point. As a result this movement is a movement that cannot be harmed. In an environment of collective dialogue and discussion these movements would be ever more encouraged and push themselves forward. In this regards, the media are of key importance. The labor that people pull in our media is honorable and much appreciated. Here, I emphasize yet again that considering that we do not have any media at all, we must pay more attention to such means and tools [of communication], and benefit more from them. This is a miracle that we have seen during and after the elections, and considering our current situation we must take advantage of such tools. Naturally, we are connecting the individual and the social environments through the media and all the while we are creating a enormous movement with large span, and a long range.
The fact is that this movement does not belong to any one small group, party or political current, neither does it follow a specific detail oriented struggle nor is it a fully oppositional movement. This movement is one that is a current that is blended into dreams, ideals, and style of lives of our own people. That is why it is very sustainable.
We want get inspiration from readings of Quron that say: “Make your own homes a Kaaba” (Kaaba: All Muslims around the world face the Kaaba during prayers, no matter where they are.) It must be that people in referring to this expansive social network, in their own large and small groups, each contribute their own share to the movement, so that the movement can maintain shape and continue.

How can we find a solution to the crisis?

Until we accept that we have a problem and are in a crisis, until the larger group of majority of people is labeled as disturbance, until people are not counted in the equations [of power] and until the rights of people to determine their own destinies is not accepted, we can not find a universal solution to our problem.
For this reason our national unity, as I referred to it in second meaning that I introduced earlier, which contains the activities, the groups and crowds of people. In this regards that these gatherings are with good intentions I think it is necessary that in every movement people be respected, that majority is not alienated. People are together, even those of them who have different views, it is us who analyze them and impose the differences. Unfortunately we separate the people from on another. The maxim here is that people should be respected. Their perspectives and ideas should be accepted. We must return to these fundamental rules. We must rely on the fundamental that we must return to the constitution and we must insist on fundamental that: "governance of people over their own destinies." Only then we can easily find a solution to this problem.


۱۳۸۸ مهر ۲۵, شنبه

یکی ار پرسنل صدا و سیما:زمانیکه موسوی وارد استودیو شد ...



ناگفته های پشت پرده
برنامه مناظره های انتخاباتی


من یکی از پرسنل صدا وسیما هستم. هدفم از این افشاگری ناچیز، کمک به اطلاع رسانی به ملت شریف ایران است
از زمان مناظره های انتخاباتی 2 مورد را به اطلاع میرسانم:

1- زمانیکه موسوی وارد استودیو شد، مسیر را طوری طراحی کرده بودند که از مقابل احمدی نژاد که قبلا در استودیو حاضر شده بود بگذرد و تصویر همسرش را که مربوط به سالیان بسیار دور و بدون حجاب اسلامی بود روی میز احمدی نژاد ملاحظه کند. این صحنه سازی برای مرعوب کردن موسوی ترتیب داده شده بود که نتیجه عکس داد.
2- همچنین زمانی که محسن رضایی برای مناظره به استودیو وارد شد احمدی نژاد با تهدید وی اظهار داشت که قصد طرح فرار پسر وی به امریکا و پیوستن به سازمان "ناسا" را در مناظره دارد. در پاسخ به این تهدید، محسن رضایی اظهار داشت: اشکالی ندارد اتفاقا من هم قصد دارم درباره پرونده 2 سال بستری و مراقبت های ویژه را طرح کنم و از خودتان در این باره توضیح بخواهم! بالاخره بد نیست مردم این مسائل را هم بدانند.

Source: http://www.peiknet.com/1388/06mehr/25/PAGE/34MONAZEREH.htm

۱۳۸۸ مهر ۲۴, جمعه

ترابی: با انتشار مصاحبه‌های دروغین با نمایندگان می‌خواهند فضا را علیه موسوی جلوه دهند


پارلمان‌نیوز: عضو فراکسیون خط امام(ره) مجلس با تکذیب گفتگوهای منتشر شده به نقل از او بر سایت موج قانون گفت:« برخی می‌خواهند راست یا دروغ علیه موسوی مطلب منتشر کرده و فضا را علیه او جلوه دهند.»




نصرالله ترابی در گفتگو با خبرنگار پایگاه خبری فراکسیون خط امام(ره)مجلس«پارلمان‌نیوز»، اظهار داشت:«سایت خبری جدیدی به دستور برخی از تندروها و افراطیون اصولگرا راه اندازی شده که گرچه نام موج قانون را با خود دارد اما پر از بی‌قانونی است.»



وی ادامه داد:«این سایت مصاحبه‌ای به نقل از نماینده سمنان منتشر کرده و عکس من را برای آن منتشر کرده است.»



نماینده اصلاح‌طلب مردم شهرکرد با بیان اینکه این سایت به نقل از نماینده سمنان خبر زده که موسوی باید محاکمه شود، افزود:«تاکنون با چند نماینده صحبت کردم که همگی مصاحبه‌های خود را با این سایت تکذیب کرده‌اند.»



وی تاکید کرد:«جای تعجب دارد که سایتی که نام خود را قانون می‌گذارد، بی‌قانونی را سر لوحه خود قرار داده است.»



ترابی خاطر نشان کرد:«می‌خواهند راست یا دروغ فضایی علیه موسوی ایجاد کنند به همین دلیل از قول نمایندگان دروغ می‌نویسند.»


۱۳۸۸ مهر ۲۱, سه‌شنبه

فیس بوک میر حسین موسوی :جمهوری اسلامی آزاد باید گردد


"قانون اساسی ظرفیت خوابیده دارد، باید آن را احیا کنیم." شعار موسوی این است: "جمهوری اسلامی آزاد باید گردد.نه شرقی نه غربی دولت سبز ملی" یعنی عدم نظارت استصوابی. تشکیل هیات منصفه سیاسی. حق آزادی بیان. رسانه های آزاد. تامین حقوق اقلیت ها و اقوام. آزادی زندانیان و خروج از فضای امنیتی برای احساس امنیت عمومی.ا